شهید شهریاری را قبل از شهادتش عدهای خیلی خوب میشـناختند؛ آنها که میدانســـتند غنیســـازی 20درصدی اورانیوم و بسیاری از پیشـرفتهای ایران در علـــوم هســـتهای مدیـــون تلاشـــهای اوســـت و ا گـــر روزی بیایـــد که او نباشـــد، از ســـرعت این پیشرفتها کاســـته خواهد شد. این دســـته طیف گستردهای بودند: از نخســـتوزیر رژیم صهیونیســـتی و رؤسای موســـاد و سیا، تا موتورســـوار مزدوری که بمب را به بدنۀ خودروی شـــهید شـــهریاری چســـباند. اینهـــا همانهایی بودند کـــه گفتند ترور شـــهریاری اقدامـــی غیرجنگی بوده بـــرای توقف پیشـــرفت ایران…
اینهـــا همانهایـــی بودنـــد که پس از شـــنیدن خبـــر ترور شـــهریاری، نفـــس راحتی کشیدند.
در میـــان آنهایـــی کـــه شـــهریاری را مـــی شـــناختند، دســـته دومـــی هـــم بودند که وقتـــی خبـــر شـــهادت او را شـــنیدند، نفـــس در سینههایشـــان حبـــس شـــد و در ســـینه مانـــد تـــا بغضشـــان بترکـــد و همـــراه با ســـیل اشـــک جاری شـــود.
آنچـــه در کتاب شهید علم دفتر اول پیـــش رو داریـــد روایتهـــای دســـتۀ دوم اســـت از زندگـــی دکتـــر شـــهریاری، برای دســـته ســـومی که ایشـــان را با شـــهادتش شـــناختند و هنوز هم با شهادتش میشناسند.