جمع: 598,300 تومان
مگر چشم تو دریاست! نویسنده: جواد کلاته عربی شابک: 1-53-6609-622-978
مگر چشم تودریاست نوشته جواد کلاته عربی روایت مادر شهیدان؛ محمد، عبدالحمید، رضا و نصرالله جنیدی از زندگی و شهادت فرزندان دلبندش است.
مادر شهیدان است که در این کتاب زندگی خودش و فزندانش را روایت میکند؛ از زمان کودکی و نوجوانی و جوانیاش، از مریضی سخت و لاعلاجش و شفایی که گرفته بود تا رسیدن به افتخار مادری چهار شهید و استواریاش در راه جهاد و شهادت.
بعدازظهر تاسوعا بود که حمید من را به اصرار فرستاد توی یکی از اتاقهایی که دور از اتاق حاجآقا بود، استراحت کنم. طبق معمول، خودش هم بالای سر حاجآقا بود. مریم هم کنارش بود. یادم نیست، فکر میکنم معصومه هم بود. بچهها خودشان همه چیزِ پرستاری را یاد گرفته بودند. فشار را میگرفتند و دماسنج میگذاشتند و از اینجور کارها. چون سه بار در طول روز باید علائم حیاتیاش را برمیداشتیم و مینوشتیم. ساعت چهار بعدازظهر بود. من دراز کشیدم، اما نتوانستم بخوابم. بیخودی دلم مثل سیر و سرکه میجوشید. بلند شدم نشستم و نمیدانم معصومه بود یا سوسن که برایم میوه آورد. به میوه هم دست نزدم. کلافه بودم، اما خودم هم نمیدانستم چهام هست. حالا نگو حاجآقا حالش بد شده است. وقتی دیده بودند رنگ صورتش دارد برمیگردد، مریم فشارسنج را برداشته بود و نشسته بود بالاسر حاجآقا. اما این فشار هی داشته میافتاده؛ هشت، پنج، سه و آخرش صفر. مریم فشارسنج را کنار میاندازد و نبض حاجآقا را میگیرد، اما میبیند اصلاً نبض ندارد. من هم نشستهام توی اتاق کناری و از همه جا بیخبر یک دفعه صدای حاجحمید بلند شد که: «ای خدا... بیبابا شدم... بیچاره شدم... من دیگه هیچکسی رو ندارم...» نمیدانم چطوری خودم را به تخت حاجآقا رساندم.
دیدم حمید فقط دارد میزند توی سرش. یکی نمیدانست، فکر میکرد این بچه هیچ کاری برای پدرش نکرده که دارد با خودش این کارها را میکند. ساعت چهار و پنج دقیقهٔ عصر تاسوعا بود که همه چیز تمام شد؛ دو سه روز بعد از اینکه آقا آمد عیادت حاجآقا.
کتاب مگرچشم تودریاست در 270 صفحه و با قطع رقعی به چاپ رسیده است.