توضیحات
برشی از کتاب الجمل:
همه چون شترهای مست و سرگردان و سرگشته در جستجوی پسر ابوطالب بودند تا با او بیعت کنند. مردم گویی تازه چشمان و دلشان به حضور علیِمرتضی آگاه شده بود. پس از جستجو و طلب بسیار او را یافتند و در حضورش جمع شدند و پیشنهاد بیعت کردند و از او خواستند که بعد از این همه ماجرا و قیل و قال، افسار حکومت و تدبیر زندگیشان را دست گیرد.
علی بیمیل و رغبت در برابر پیشنهاد آنان گفت:«کسی دیگر غیر از مرا جستجو کنید.»
جماعت در بهت و سکوت از پاسخ پسرابوطالب فرورفت.
.
همین که امیرالمؤمنین دید که آن قوم به سوى لشکر حملهور شدند، به محمدبنحنفیه فرمان داد پرچم را پیش ببرد. او رایت را جلو برد، مهاجران و انصار هم حمله را شروع کردند و آن قوم چون متوجه شدند که محمدبنحنفیه جلوتر از یاران خود حرکت مىکند همگى شروع به تیرباران او کردند. او در جاى خود ایستاد و به گمان اینکه تیرباران آنان یکى دو بار بیشتر صورت نخواهد گرفت و سپس دوباره پیش خواهد رفت.
ناگاه امیرالمؤمنین با دست خود به شانه او زد و رایت را از دست او گرفت و بانگ برداشت که:
«اى یارى داده شده بمیران !»
همین که این شعار شنیده شد، آنان سست شدند و لرزه بر اندامهایشان افتاد و به یکدیگر پیوستند و همه به هم پناه بردند در این هنگام عمار و مالکاشتر با شمشیرهاى کشیده به آن قوم حمله بردند و امیرالمؤمنین فریاد کشید:
«اى محمدبنابىبکر! اگر عایشه بر زمین افتاد، او را بپوشان و کارهایش را بر عهده بگیر»
چون قوم این سخن را شنیدند، سست و مضطرب شدند. اما پس از مدتی از آن سستى و اضطراب بار دیگر به خود آمدند و جان گرفتند و به میدان آمدند و هماورد طلبیدند.